محل تبلیغات شما

سلام! با اولین داستانم خدمت شما هستم . استکان کوچولو در رویا خود غرق بود و می خندید . سماور او را دید و گفت: دوباره به چی فکر می کنی و می خندی؟. استکان کوچولو گفت : انقدر خوشحالم که نمی دانی! دیشب خواب دیدم که آنقدر بزرگ شده ام که شدم اندازه یک لیوان بزرگ! بعد قوری داخل من چای تازه دم وگرم می ریزد وبعد من را داخل یک سینی همراه کمی بیسکویت و کلوچه و قند و نبات برای پدر می برند. پدر که الانا از سر کار آمده و خسته است، تازه پدر در سرما کار کرده است و همین باعث شده که وی خسته تر شود. واااای فکرش را بکن! نظر تو چیه سماور جان؟. اما سماور نظر خوب و خاصی نداشت! من که فکر می کنم چون او یک سماور است نه یک استکان؟! به نظر من که هر کسی عقیده و آرزو و رویا ی خودش را دارد. نظر شما چیه خواننده های عزیز؟

رویای استکان کوچولو

سماور ,یک ,کوچولو ,استکان ,پدر ,چیه ,استکان کوچولو ,و می ,فکر می ,من که ,شده که

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

عمرم پخش عمده پارچه .ملحفه.متقال.بیمارستانی. جواب سوالات مدیریت و سنجش شبکه